آیا من دیوانه ام یا مشکل روانی دارم؟ درمان درگیری و نشخوارهای ذهنی

سلام ۲۱ سال دارم و با وجود اینکه کودکی و نوجوانی سختی بخاطر فقر و تحقیر و... داشتم و از ۱۶ سالگی دچار استرس و اضطراب شدید و افسردگی متوسط شدم ولی از ۱۸ سالگی وارد بازار کار برنامه نویسی شدم و الان یه برنامه نویس ارشد تو یه شرکت بسیار بزرگ هستم و حتی از آمریکا جاب افر دارم ولی چند هفته ای هست یه تصور بدی از خودم دارم، احساس میکنم دیوانه هستم بخاطر مراجعه به روانپزشک و احساس میکنم لیاقت هیچی رو ندارم! تصور میکنم باید منو تو یه بیمارستان روانپزشکی بستری کنن و ببندن به تخت! و افکار اینجوری، تقریبا میشه گفت علائم خاصی ندارم به شرطی که دارو هام رو مرتب بخورم و یه ادم عادی به نظر میام ولی از چهره و بدنم و صدام خوشم نمیاد و حالم از این نظر بده من سرترالین ۵۰ صبح ها و ۱۰۰ ظهر و شب میخورم و پرانول روزی ۸۰، الانزاپین ۵ و دپاکین ۵۰۰ آیا من یه آدم روانی و دیوانه ام؟ و لیاقت هیچی رو ندارم؟

اطلاعات بیمار : جنسیت : آقا سن : 21
2 9568 3 سال پیش

پاسخ آیا من دیوانه ام یا مشکل روانی دارم؟ درمان درگیری و نشخوارهای ذهنی

  • دکتر رویا صمدی

    سلام پیشرفت اجتماعی شما جای تحسین دارد اما اعتماد به نفس پایین و خود سرزنش گری و حس حقارت شما که ازافسردگی و وسواس درمان نشده شما می آید باید توسط متخصص اعصاب و روان مدیریت و داروها تنظیم شوند. ویزیتها طی دوره درمان باید مرتب و اگر حالتان خوب نیست مثل همین الان، ویزیت زودتری لازم است

  • علی پروندی

    با سلام با وجود سختی و فقر و محیط غیر حمایتی، پیشرفت کاری شما جای تحسین داره. حس خود سرزنش گری و داشتن تصور بد از چهره و بدن و صدا می تواند یکی از علائم افسردگی باشد و یا می تواند بازخورد نارضایتی درونی شما به دلیل معیارهای سختی باشد که در درون شما به دلیل تجربه های رشدی تون شکل گرفته است. ممکنه در دام تله (طرحواره ناسازگار) معیارهای سرسختانه / عیب جویی افراطی افتاده اید. پیشنهاد می کنم برای تسریع بهبودی تون، در کنار دارو درمانی و تحت نظر بودن متخصص اعصاب و روان، روان درمانی را تحت نظر یک روان شناس دریافت کنید.


نظرات بیشتر

  • سلام من مذکر ۲۹ سالمه چهار سال ریسپریدون ۲ و فلوکستین۲۰ مصرف میکردم خیلی چاق شدم و سینه هام بزرگ شده امروز رفتم دکتر مغز اعصاب پرفنازین۴ با قرص آلوینتا بهم داد درباره قرص پرفنازین۴ دیدم نوشته چاق کننده میترسم دوباره وزنم بره بالا دوست ندارم دکتر گفت اینا چاق نمیکنه بس چرا نوشته چاق کننده
    پاسخ
  • سلام من مونث16ساله هستم من یه ادم بسیار حساس ام که با کوچک ترین تعریف یا کوچک ترین چیزی که بهم بگن چه خوب باشه چه بد گریه ام میگره من تو دوره راهنمایی درسم خوب نبود معدلم 16بود خوب حق میدادم مامانم بیاد چیز بهم بگه دم دیقه منو با دخترخاله هام همسایه دوستام مقایسه کنه سرکوفت بزنه و بگه چقد تو پستی.. من تو دوره کودکی خیلی کتک خوردم خیلی تحقیر می شدم هر چند با الان فرقی نمیکنه هیچ کس حواسش به من نبود این منو اذیت میکنه که الان برادر خواهرم نگا میکنم میبینم چقدر بهشون محبت میکنن و من همچنان تحقیر میشم... خوب دوره راهنماییم تموم شد رشته انسانی قبول شدم و به خودم گفتم تو فقط باید برای خودت مهم باشی نه کس دیگه ای تو خودت باید به خودت توجه کنی دیگه واسم عادی شد حرفا تحقیرا ولی همچنان مدام گریه میکنم فکر میکنم بعضی موقع ها به خودکشی ولی مگیم من لیاقت زندگی خوبی دارم میتونم بهتر از اینا باشم. و بعضی موقع ها هم به اینکه فرار کنم از این خونه از این زندگی ولی میگم به کجا؟؟ تا کی؟؟ من هنوز نمی تونم خودم تنها باشم پس نشستم فقط روی درسم تمرکز کردم و الان با معدل 19 سال دهم گذروندم و الان در سال یازدهم به بهترین نحو دارم تلاش میکنم که درس بخونم ولی بازم حرفای مامانم داره روم تاثیر میزاره واقعا من نمیدونم از من چی میخواد قبلا به درسم گیر میداد الان که دارم درسم میخونم که به جایی برسم داره سرکوفت ازدواج دختر خالم و دوستام و خواستگاریشون میزنه دیگه خسته شدم از حرفا شب روزم شده فکر بدبیرا به خودم گفتن که سهم من از زندگی چیه؟؟ چرا به این دنیا اومدم من نمیتونم از خودم دفاع کنم اعتماد بنفس پایینی دارم و زود جلوی همه گریم میگیره و از این بدم میاد دلم میخاد قوی باشم بتونم از خودم دفاع کنم و مامانم باعث شده که دیگه از همه دوری کنم حتی یک دونه دوستم نداشته باشم دیگه از خودم بدم میاد از قیافم کارام هیکلم رفتارم همه چیزم احساس میکنم دیگه لیاقت هیچ چیزیو ندارم و تمام فکرم شده دانشگاه قبول شم از این زندگی خلاص شم برم واس خودم دیگه نیاز به هیچ کدوم نداشته باشم فقط برم خوب هر مادری از بچه اش میخاد کمکش کنه تو خونه من کمکش میکنم ولی بعدش شروع میکنه تو کارات به چه دردی میخوره هیچی نمیشه نیستی حالا اگه همین کارو میدادم دخترخالت یا یکی دوستات چقد تمیز انجام میداد ولی در عین حال من خوب انجام دادم و وقتی از بقیه میشنوم ما تو خونه هیچ کاری انجام نمیدم مامانشو چقد بهش احترام میزاره خیلی ناراحت میشم با اینکه من الان نصف کارای خونمون انجام میدم و درسمم به بهتر نحو میخونم مامانم باعث شده دیگه حرفم واس کسی مهم نباشه هیچ کس بهم اهمیت نمیده پیش همه مثل یه وسیله بی ارزشم ومن حداقل به کوچک ترین اهمیت هم نیاز دارم و باعث امید بهم میشه???? خوب بنظرتون من میتونم چیکار کنم؟؟؟ نمیشه من مامانم درست ولی خودم چرا میشه بهم بگید چجور مستقل باشم حرفای هیچ کس واسم مهم نباشه و فقط به هدفم فکر کنم و از دست این فکرها و گریه های مزخرف خلاص بشم.. ببخشید سعی کردم خلاصه بشه????
    پاسخ
  • یکم درگیرم با خودم????????
    پاسخ
  • من دیوانم درست هم نمیشم مریضم قرصم خوردم ولی درست نشدم
    پاسخ

نظر خود را بنویسید


یکی از گزینه های زیر را انتخاب نمایید